-
تولد مروارید کوچولو
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 17:31
امروز ظهر درحالیکه داشتم تو استکان به ملودی آب می دادم، متوجه یه لکه روی لثه ش شدم و بعد ک دقت کردم دیدم بعلههه خودشه یه مروارید کوچولوی خوشگل سمت راست فک پایینش بیرون اومده. به چشمام شک کردم و با انگشتم لمسش کردم خیلی ظریف و تیزه من پر از شوق می خوام با دقت ببینم اونم اصلن نمی زاره. می خوام عکس بگیرم ازش اما نشد که...
-
ملودی تمام قد
سهشنبه 26 فروردین 1393 01:34
بعد از ظهر یکی از روزهای زیبای بهاری من و دختر گلم جلو تیوی نشسته بودیم و درحین تماشای برنامه ها بازی میکردیم. یکم بعد دیدم ملودی دستاشو به پایه روروعکش گرفت و ذره ذره خودشو بالا کشید و بلاخره به خواسته ش رسید و خودش به تنهایی ایستاد و دو دستش هم روی میز روروعک محکم گرفته بود. خودش یکم دلهره داشت و درکنارش خوشحال...
-
سال جدید خوش اومدی
دوشنبه 18 فروردین 1393 17:20
بالاخره تعطیلات و عید تموم شدن. امیدوارم به همه خوش گذشته باشه و سال خوبی در پیش داشته باشیم. قبل از هر چیز از خاطره ی تحویل سال بگم که همه آماده و منتظر کنار هفت سین در انتظار سال جدید بودیم و ملودی تو بغلم یدفعه هوس شیر خوردن کرد و با صدای مخصوصش اعلام کرد و صبر هم نداشت. به این ترتیب تو لحظه های آخر سال 92 در حال...
-
آخرین پست سال 92
پنجشنبه 29 اسفند 1392 00:04
این روزهای آخر امسالو یکم غمگین شدم. خداحافظی با سالی که بهترین سال عمرم بوده خیلی سخته. دلیلی که منو عاشق این سال، عاشق تابستون بخصوص مردادش،عاشق چهارشنبه ها، عاشق پنج و نُه کرده تو هستی محبوبم. دل کندن از این سال خیلی سخته. دارم ساعتهای پایانی این سال رو با تمام وجودم میچشم و مزه مزه میکنم. روح امسالمون تو بودی. پا...
-
آخرین روزها از اولین سال زندگی
جمعه 23 اسفند 1392 15:23
این روزها هوای اینجا عالی شده و دیگه خبری از بخاری نیست. میشه بعضی وقتها پنجره هارو باز گذاشت و پرده رو کنار زد. برای ملودی هم خیلی عجیبه و میره پشت پنجره تماشا میکنه. خیلی سعی میکنه روی چهار دست و پاش بایسته و خودشو تکون میده به این امید که بره جلو . خواب صبحش کمتر شده و زودتر بیدار میشه. اگه روی زمین باشه بعد از یک...
-
عکس های ملودی هفت ماهه
جمعه 9 اسفند 1392 21:49
هفت ماه پیش این لحظاتو توی بیمارستان بودیم تو داشتی اولین قطره های شیرتو میخوردی و من چشم دوخته بودم به صورت معصومت و از تماشات سیر نمیشدم. با اینکه خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما تا صبح از هیجان داشتنت و لذت تماشا کردنت نتونستم بخوابم. عزیزتر از جونم هفت ماهگیت مبارک اینجا غروب کنار دریا هست که متاسفانه تو عکس دریا...
-
هفت ماهگی
یکشنبه 4 اسفند 1392 16:47
سلام بعد از یه مدت با خبرهای تازه برگشتیم. بله ملودی جونم راه افتاده اما سینه خیز. البته خیلی وقته که سینه خیز میره و بیشتر از همه دوست داره بره زیر مبل! کافیه یه چیز هر چند کوچیک زیر مبل باشه میره به سمتش و با اینکه نمیتونه کاملا بره زیر همه تلاششو میکنه که دستشو برسونه بهش و مسلما بلافاصله میبره تو دهنش. یه چیزی که...
-
برنامه غذایی
یکشنبه 20 بهمن 1392 19:12
سه روزه که به ملودی سوپ مخصوص میدم بسته به اینکه چقدر گرسنه هست یا سرحال باشه اشتهاش متفاوته. مثلا امروز بیدار که شد بهش آب پرتقال دادم خیلی خوب خورد اما یکم بعد سوپشو خوب نخورد. سوپ اولیه ش هویج و سیبزمینی و جعفری و گیشنیز بود دیروز هم آش شلغم درست کردم یکم براش بدون ادویه جدا کردم و بهش دادم. فرنی و حریره هم تقریبا...
-
ملودی نیم ساله!
دوشنبه 14 بهمن 1392 13:23
دختر عزیزم شش ماه از زندگیشو پشت سر گذاشته و من همچنان ناباورانه به ماه های سپری شده نگاه میکنم. به روزهای اولی که خدا این هدیه ی نازنین رو بهمون داد و حالا که خیلی بزرگتر شده و کم کم شخصیت مستقلی پیدا کرده و نسبت به اون روزها توانایی هاش خیلی بیشتر شده. این شش ماه مثل خواب گذشته و دیروز داشتیم با مسعود درباره ش صحبت...
-
اولین غذای کمکی
شنبه 28 دی 1392 16:18
چند روز پیش هوا نسبتا خوب و بهاری شده بود و تصمیم گرفتم ملودی رو ببرم بیرون. هوا خوب بود و یکساعتی قدم زدیم ملودی تا سرکوچه فقط بیدار بود و موقع برگشتن که تو اسانسور بودیم بیدار شد. بمن حسابی خوش گذشت اولین بار بود که تنهایی با ملودی رفتیم پیاده روی و خواب بعد از ظهرش هم توی مسیر رفت. فرداش هم رفتیم اما هوا یکم سرد...
-
5 ماهگی
یکشنبه 15 دی 1392 19:02
توی این مدت ملودی جونم به موفقیت جدیدی دست پیدا کرد و تونست شصت پاشو به دهنش برسونه و خیلی هم خوشش میاد از این کار. دختر عزیزم این موفقیت تازه رو بهت تبریک میگم و امیدوارم همینطور پله های بعدی رشدتو طی کنی. تازگی ها علاقه پیدا کرده که چیزی تو دهنش بذاره و صدا در بیاره و حسابی خودشو با این آوازهاش مشغول کنه. منم سریع...
-
عاشق این عکسم
جمعه 13 دی 1392 00:08
عکس مربوط میشه به چهارشنبه هفته پیش( 4 دی) که برای دومین بار ملودی رو بردیم کنار دریا (پارک ساحلی) بیشترش خواب بود و چون هوا سرد بود پتو پیچی شده بود و چیری ندید قربون نگاهش برم
-
150 روز
شنبه 7 دی 1392 17:07
دخترمون امروز 150 روزه شد 150 روزه که گرمای نفس هاش تو خواب نوازشم میکنه و دوست دارم همیشه طوری بخوابونمش که نفسهاش به صورتم بخوره 150 روزه که زنگ بیداریم شده صدای گریه هاش 150 روزه که صبح تا چشمامو باز میکنم اول به اون نگاه می کنم مطمئن بشم گرم یا سردش نیست و راحت باشه 150 روزه که خواب و بیداری و غذا خوردن و بیرون...
-
ملودی بازیگوش
چهارشنبه 4 دی 1392 12:28
دو شبه که دوباره بی خواب شده و ما چشممون گرم میشه که اون تازه سرحال میشه و بازگوشیش می گیره. دیشب از اتاق آوردمش بیرون و تو بغلم راه میرفتیم اما همه جا تاریک بود و چراغهارو روشن نکردم که خوابش بگیره. دائم براش توضیح می دادم که ببین عزیزم همه جا تاریکه، همه خوابیدن، بابا، تلوزیون، آشپزخونه، عروسکها، گلها ... همه خوابن،...
-
اولین زمستان عمرت گرم باد
دوشنبه 2 دی 1392 00:07
عروسک نازمون اولین روز زمستون رو تجربه کرد. امیدوارم این فصل هم براش پربار باشه و تازه های این فصلو هم بخوبی حس کنه. کم کم شیطنت ها داره شروع میشه: قدرت دستاش زیادتر شده و هرچی در دسترسش باشه بر میداره مثلا سبد میوه رو از روی میز بلند کرد و چیزی نمونده بود که همه رو خالی کنه! گوشی موبایلو از میز می اندازه یا میبره تو...
-
چهار ماه و نیم
پنجشنبه 28 آذر 1392 16:45
چند وقت بخاطر امتحانها و تصحیحشون سرم شلوغ بود و نتونستم بیام. تو این مدت ملودی جونم بلخره موفق شد غلت بزنه. یکشنبه شب در حالیکه من و مسعود و مرجان پیشش بودیم و ملودی کنار بخاری بود تلاشش نتیجه داد و چرخید. بعدش هم روی تخت دوباره امتحان کرد و مطمئن شد. ولی کلن دوست نداره زیاد تو حالت خابیده بمونه و میخواد بشونیمش یا...
-
برای مبینا دعا کنید
دوشنبه 18 آذر 1392 17:18
هفته پیش که رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن گفتن قطره فلج اطفال ندارن و امروز زنگ زدم گفتن قطره اومده. ملودی رو تو خواب بردم. اونجا که رسیدیم میگن دیروز قطره تموم شده و کسی که تلفن جواب میده خبر نداره!! به ناچار برگشتیم خونه اولین بار بود تنها ملودی رو از خونه بیرون بردم. یک سخت بود برام بخصوص چون خواب بود باید خوب تو...
-
برگی از آلبوم ملودی
شنبه 16 آذر 1392 11:11
به دنیا که آمدی یادت باشد تومعمولی نبودی معمولی رفتار کنی یادت باشد بزرگ که شدی کمی متفاوت تر از بقیه بودی... یادت باشد همه یادها را در خاطرت حک کنی یادت باشد تمامی ِ خنده های ِ تو اتفاق ِ یک معجزه است و تو شیرین ترین اتفاق در زمان هستی یادت نرود هرگز ,تو شاهکار طبیعت بودی باری دیگر...
-
چهار ماهگی
شنبه 9 آذر 1392 11:17
××عکس ها اضافه شد×× امروز ملودی عزیزم چهار ماهه شد. اینقدر کارهاش شیرینه که سیر نمیشم از بازی باهاش. دوست داره همه توجهمون بهش باشه و با خنده ها و صداهایی که درمیاره حسابی مجذوبمون میکنه. هر چیزی که نزدیکش باشه با دستش میگیره و بدون هیچ ارزیابی ای می بره تو دهنش. حتی گاهی وقتا بالش کوچیکشو از زیر سرش میکشه و میبره تو...
-
اولین محرم
جمعه 1 آذر 1392 19:52
دوهفته هست که با دختر گلم شیراز هستیم. روز چهارشنبه قرار بود برگردیم اما بخاطر بارندگی پرواز انجام نشد و برگشتنمون افتاد برای هفته جدید. مسعود روز عاشورا اومد و چون نمیتونست بیشتر مرخصی بگیره دو روز بعد برگشت. جالب بود که ملودی اون دو روز که مسعود اینجا بود خیلی بهش توجه میکرد و توی جمع فقط به باباش نگاه میکرد و با...
-
100 روزگی
شنبه 18 آبان 1392 13:10
دیروز ملودی جونم 100 روزه شد. روز شمار دو رقمی دخترم بلخره به پایان رسید و از دیروز سه رقمی شد. باورم نمیشه 100 روزه که من مامان شدم و لایق این هدیه ی زیبای خدا شدم. دیروز تا ساعت 12 دانشگاه بودم و کلاس ساعت 1 هم تعطیل کردم. ملودی تو خونه پیش بابا بود وقتی رسیدم شیر خورده و خوابیده بود. کارهاشو کردیم و رفتیم فرودگاه....
-
عکس های سه ماهگی
یکشنبه 12 آبان 1392 10:04
بفرمایید عکس
-
سه ماهگی
جمعه 10 آبان 1392 17:56
دختر گلم پنجشنبه سه ماهه شد. و حالا دیگه قدم های کوچیکشو گذاشته توی چهار ماهگی. چقدر دوست دارم این سن شو. نمیدونم آیا همیشه به همین شیرینی و دوست داشتنی هست. حالا دیگه ملودی عزیزم اجتماعی تر از قبل شده. بوضوح برای ارتباط برقرار کردن اشتیاق نشون میده. مثل موقعی که جایی تنها هست، همین که بهش سر میزنم و میرم سراغش تند و...
-
عکس های جدید
شنبه 4 آبان 1392 15:55
این عکسا مخاطب خاص داره
-
عید غدیر مبارک
پنجشنبه 2 آبان 1392 11:52
این عید فرخنده رو به همه تبریک میگم. امیدوارم نصیحتهای پیامبرمون توی این روز سرلوحه زندگیمون باشه و خودمون رو با اون معیارهای بسنجیم. دیشب ملودی خانم اصلا قصد خوابیدن نداشت. تا ساعت 12:30 مشغول انگشت بازی و آواز خوندن بود. خودم خسته بودم و گذاشتمش تو گهواره که خوابش ببره. چراغ اتاق هم خاموش کردم. یکم بعد دیدم زد زیر...
-
آخر هفته با خانواده
یکشنبه 28 مهر 1392 13:43
تعطیلات هفته گذشته که عید قربان هم بود فرصتی شد که مامان و بابا و خواهرها و همچنین مامانجون بیان پیشمون اونم برای دیدن ملودی خانم که حسابی دلتنگش شده بودن. سشنبه شب رسیدن. قبل از اومدنشون ملودی و بابا توی کوچه و حیاط قدم میزدن اما مهمونها نرسیدن و ملودی هم خوابش برد و موقع اومدنشون تو اتاق خوابیده بود. ملیکا زودتر از...
-
بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه 20 مهر 1392 13:58
امروز که روز بازگشایی این خونه هست ملودی جونم 73 روزش شده. طبق معمول ساعت 1 بعد از ظهر تازه از خواب بیدار شد. البته دیشب خیلی لطف کرد و از ساعت 11 که تلاش میکردیم بخابه ساعت 1 و نیم خابش برد. دیروز که جمعه بود از دانشگاه که اومدم حسابی خسته بودم ملودی تو خونه پیش بابا مسعود بود. یکم شیر خورد و بعدش یه کاری کرد که...