ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

شیرین زبون

شیرین عسلم این روزها  صدای خوش آوازت، ملودی روحبخش خونه شده. بقدری حرف برای گفتن داری که گاهی شک می کنم به اینکه شاید جدا از من جایی رفتی و در حال تعریف اتفاقات هستی. تمام حرفهای ما رو متوجه میشی و واکنش مناسب نشون میدی. عاشق "د د" هستی و به محض اینکه بهت بگیم بریم، پیش بینی میکنی و میگی " د د" و بعد خودت میری لباسهای بیرونت و کفشاتو میاری و بهمون میدی که تنت کنیم. موقع برگشتن هم اولین کاری که بمحض رسیدن به خونه باید یکنیم در آوردن کفش و جورابت هست و اگه فراموش کنیم خودت میای اشاره میکنی و‌میگی " با" که برات باز کنیم.‌ وقتی بیرون از خونه هستیم دوست داری خودت به تنهایی راه بری و دستهاتو به ما نمیدی و اگه بخواهیم دستتو بیگیریم می بری پشتت و فرار می کنی. انتخاب مسیرت هم کاملا تصادفی هست و گاهی تصمیم جدی میگیری که از خیابون رد بشی و مثلا بری پیش نی نی. هر کسی که توجهت رو جلب کنه بای بای می کنی و وقتی خسته میشی میای جلومون و دستهاتو بالا میبری که بغلت کنیم.‌گاهی چسب کفشت باز میشه موقع راه رفتن، همون لحظه متوقف میشی و روی زمین می شینی و " با" میگی و اصلا از جات تکون نمیخوری

توی نظارت اولیه ت از آشپزخونه ی جدید خیلی زود جای وسایلو یاد گرفتی و موقع غذا بهت می گفتم سفره ببر و سریع سفره رو از کشو برمیداشتی و پهن می کردی  البته به شیوه ی خودت. حالا دیگه خودت وقت غذا خوردنو تشخیص می دی و وقتی دارم غذا تو ظرف می ریزم با عجله سفره می بری و پهن می کنی. سر سفره اگه بیشتر از یک ظرف باشه فکر می کنی فقط باید غذا رو از این ظرف تو اون یکی بریزیم مثلا خورشتو روی برنج میریزی و برنجو توی خورشت. در همین راستا غذای هر دومون یا وقتی بابا هست هرسه تا مون توی یک ظرف میارم و شما هم که باید داخل سفره بشینی و غذارو پخش کنی و بکنی دهن ما.این وسط باید سعی کنم بهت غذا بدم در آخر هم قبل از اینکه غذا تموم بشه و ماهنوز مشغول خوردن هستیم که میخوای سفره رو جمع کنی و بصورت مچاله میزاری ش داخل کشو. برعکش قبلا که موقع نمتز خوندنم سریع چادر و جانمازمو میاوردی حالا همینکه میگم میخوام نماز بخونم ناراحت میشی و چادر و مقنعه مو در میاری، علتش اینه که سزنمازم نمیتونم باعات حرف بزنم و میای شمتم و من بیشتر حواسم به نماز هست، هرچند اصلا چیزی از نمازم نمیفهمم

وقتی میخوای کاری برات انجام بدیم و قبول نمی کنیم دستاتو میزاری رو چشمهات و ژست گریه میگیری اما بدون گریه کردن از لابلای انگشتهات نگاهمون می کنی و منتظز هستی که مطابق میلت رفتار کنیم. خیلی این قیافه ت خوردنیه. البته گاهی هم که بهونه گیر میشی رو زمین می خوابی و گریه می کنی و یا هیچ کاری راضی نمیشی. مدام تو خونه اسم بابا رو میاری و بعد دستهاتو بعلامت نیست حرکت میدی و میگی "نی" و برای خاله ها و مامان فریبا و پدر جون هم همینکه اسمشونو میشنوی بهمین شکل میگی "نی" 

یک کارتن از اشباب بازی هاتو هنوز باز نکرده بودم تا امروز که خودت رفتی سراغش و دیدی و خیلی خوشحال شدی و منو کشوندی سمتش. برات آوردم و دونه دونه بر می داشتی و خیلی هیجانزده شدی از دیدنشون و حسابی سرگرم شدی

عاشق کیف و کلید هستی و همینکه در دسترست باشن ساعتها سرگرم میشی. کلماتی که بکار می بری:

د بمعنی کفش، کی بمعنی کیف، تیب یعنی سیب که خیلی دوست داری، مو یعنی موز و ما یعنی مو، کیلی یعنی کلید، هم همچنان بمعنی غذا، تو یعنی توپ، تاتا یعنی تاب

هنوز سرماخوردگیت کاملا خوب نشده بهت شربت می دم اما با علاقه می خوری. دعا می کنم زود خوب خوب بشی عشق کوچولوم.

آنچه در آبان گذشت

شانزده ماهگی شیرین عسلم به شیرینی گذشت و داره روزهای پایانیشو طی میکنه. تو این ماه به لطف خدا خونه خریدیم و اومدیم تو خونه ی خودمون. بیشتر درگیر جمع کردن وسایل و اسباب کشی بودیم و همچنان مشغول جا دادنشون هستیم. بعلاوه ی یک وروجک فسقلی که همه جای خونه ی جدید براش تازگی داره و از حالا داره کمد و کاینتهارو مدیریت میکنه. حدود دو هفته شیراز و در کنار خانواده بودیم و مثل همیشه بهمون حسابی خوش گذشت و ملودی عزیزم هر روز کفش و کلاه بدست میرفت "دَ دَ". تا جایی که فقط با شنیدن کلمه ی بریم خودش میگه "دَ دَ" و بلافاصله میرفت سمت کفش و کلاهش. حتی یک روز سوییچ ماشین هم برداشت و با همه مون "بای بای" کرد و رفت سمت در و اینجا با مشکل روبرو شد و نتونست درو باز کنه.تو  این سفر خیلی به پدرجون بیشتر علاقمند شد و حالا هم که برگشتیم با دیدن عکسشون میگه "بابا" "د د "

اولین جمله سازیش از یک ماه پیش شروع شد و مربوط به زمانی هست که بابامسعود می خوابه و با دیدنش میگه "بابا خخخ" و بلافاصله انگشت اشاره شو میزاره بو بینی ش و "هیس" میگه البته گاهی اشتباها انگشتشو کنار گوشش می ذاره.

تو این ماه همچنان شیرینتر شدی عزیزم. حرف هاش واضح تر شده و  بیشتر برای ادا کردن کلمات تلاش میکنه. هر چیزی که نشناسه برمی داره و میپرسه "کیه" بقدری به موبایل علاقه داره و دائم مشغول حرف زدن هست که دیگه کیه رو جایگزین چیه کرده. وقتی که اسم هر چیزی رو بهش میگیم سعی میکنه تکرار کنه و بخش اول کلمه رو میگه بعد از اون هر چند بار که براش تکرار کنیم با دقت بیشتر تکرار میکنه. با توجه به دقت بالایی که روی گوشی موبایل داره و هر کس گوشی از جیبش بیرون بیاد می دوه سمتش و چشمش به گوشی هست و می پرسه کیه، صاحب هر گوشی رو می شناسه و امکان نداره بذاره کسی به گوشی دیگری دست بزنه. همینکه از گوشی کوچکترین صدایی بیاد سوال همیشگی شو تکرار میکنه و سعی میکنه ببره بده به صاحبش. از مزایای خونه ی جدید نرگیر بودنش هست که اولین اشعه های طلوع خورشید به خونه دعوت میشن و خونه خیلی زود روشن میشه و به این ترتیب ملودی سحرخیز شده و خواب صبحش که قبلا تا ساعت 11-12 بود شده حداکثر تا 9 و معمولا منو هم ملودی بیدار میکنه. البته در همین راستا شبها هم خیلی زودتر از قبل میخوابه و معمولا ساعت 10 خوابه. از مزایای دیگه ی اینجا فاصله ی بین آشپزخونه و اتاق ها هست و خیلی راحت میتونم زمانیکه بین روز می خوابه یا شبها تو آشپزخونه به کارهام برسم اما قبلا تا زمانیکه خواب بود حتی نمی شد در یخچال بازکنم یا تو آشپزخونه آب باز کنم.

البته از پارک دوست داشتنی اونجا و همسایه های خوب و دوستهای ملودی دور شدیم که امیدوارم بزودی دوستهای جدید پیدا کنه.

جدیدا خیلی نسبت به تمیزی حساس شده و همینکه چیزی بریزه روی زمین خیلی سریع قصد تمیز کردنشو داره و با اولین پارچه ای که بدستش بیاد روی زمین می کشه. بدون توجه به اینکه این پارچه لباسه یا دستمال

از کارهای مورد علاقه ش همچنان پوشیدن هر نوع لباس یا بند کیف هست که معمولا قتی سراغ کمد لباس میره چندتا از لباسهای من یا با%D

فقط عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.