ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

عکس های آرشیو 93

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نوزده ماهگی

این ماه پر بود از شیرین زبونی های عسل خانوم و پیشرفتهای عالی

11 ام بهمن رفتیم شیراز و تا اونموقع کل کلماتی که میتونست بگه حدود سی تا بود و بصورت شگفت ناک!! در مدت دو هفته ای که شیراز بودیم کاملا می تونست همه ی کلمات رو بگه. و خیلی جالبه که خودش کلمات جدید رو که اولین بار میشنوه خیلی خوب تشخیص میده و همون موقع شروع به تکرارش میکنه. علاوه بر این بعضی از لغتها که درست تلفظ نمی کرد اصلاح کرد. مثلا عاشق بالا رفتن از تمام ارتفاعات هست و همین که پاشو روی کوتاهترین پله میزاره میگه:آبا. یعنی بالا اما حالا دیگه خیلی خوشمزه میگه بالا، یا قبلا وقتی از بیرون صدا میومد از من می پرسید کیه میگفتم آقای همسایه هست یا آقای فروشنده و خودش میگفت آگا اما حالا میگه آقا همسای. پایی: پایین ، پی یر: پدرجون، میه: مریم، امی: امیر، هانیه، مه مه: ملودی و ملیکا، مامانا: مامانجون و مامان فریبا، دایی، امد: احمد . آزیه: راضیه دختر همسایه که خیلی دوستش داره و مرتب صداش میزنه. یه مهات جدید دیگه توی این مدت این هست که خیلی خوب همه ی افراد فامیلو شناخته و با دیدن عکسهاشون حتی عکسهای مربوط به 2-3 سال قبل تشخیص میده و اسمشونو میاره. مثلا توی عکسهای عید 92 مادر امیر هانیه مه مه دایی میم و.. خوب می شناسه.تمام کسانی هم که توی این سفر دید با عکسهاشون میشناسه: پاسا:پارسا تاب تاب:طاها متی: متین.

وقتی میخواد چیزی از دستمون بگیره یا باهاش بازی کنیم میگه بشی: بشین. اول هفته بردیمش رویای کوچولوها و بازهم مثل قبل تمام وقت سوار ماشین بود و یاد گرفت که اونجا اسمش پارکه و از فرداش مرتب میگه: بییم پاک. میره کفش و جورابشو هم میاره و باید تنش کنیم و ببریمش. امروز ظهر بهونه پارک گرفته بود بردمش پایین و از سوپری بستنی و هَم خریدیم. قبلا بهش بستنی نمی دادم امروز که خورده خوشش اومده و بهش میگه بستی و مرتب میرفت سراغ فریزر و در باز میکرد که بقیه بستنی هارو هم بخوره و من کشو رو باز نکردم براش. رفته سراغ بابا مسعود و کشون کشون آورده در فریزر و چند ثانیه یک بار چک می کرد که در فریزر رو نبندم و باز باشه تا بیاد بعد از بابا خواسته کشو فریزر رو باز کرده و بستنی برداشته. در ضمن امروز بلاخره آسانسور آپارتمانو وصل کردن و ملودی هم بهش میگه آسانی

موقع بیرون رفتن خودش میره از کمدش کاپشن و کلاه میاره و جوراب و شلوار از کشو و بعد هم سراغ جاکفشی 

18 بهمن بلاخره ملودی اولین عروسی شو رفت و خیلی بهش خوش گذشت و تمام مدت داشت روی میز می رقصید و بقیه اوقات هم دوربین بدست و داشت از خودش عکس سلفی می گرفت. اینو یادم رفت بگم که خیلی تو خط سلفی گرفتن هست با دوربین و گوشی و تبلت و گاهی هم میره سراغ ساعت و وسایل دیگه. و همیشه بعد از عکس گرفتن صفحه رو نگاه میکنه که عکسشو ببینه. خیلی بهتر از قبل برای عکس گرفتن همکاری میکنه و می ایسته یکی دوتا عکس بگیرم و بعد سریع میاد سراغ دوربین و میشه مال خودش.

از وقتی راه افتاد و میومد تو آشپزخونه مجبور بودم سطل زباله رو بزارم روی کابینت که سراغش نره ولی تازگی خیلی خوب میشناسه و فقط وقتی آشغال دستش هست میره میریزه داخلش و روی کابینت هم خالی شد.

25 بهمن بردیمش بهداشت برای مراقبت و واکسن و از همون اول که کذاشتمش روی ترازو شروع به گریه کرد و برای واکسن و قطره صداش گرفته بود از جیغ و گریه. خدارو شکر که این بار با مامان فریبا و خاله مرجان بودیم و هر کدوم دست و پا و سرشو گرفته بودیم.بمیرم براش تا دو روز پاهاش درد گرفته بود و با اینکه با زحمت براش حوله داغ کردیم و گذاشتیم اما موقع نشستن و بلند شدن به پاهاش فشار میومد و از دستش کمک می گرفت.

اول دی ماه متوجه بیرون اومدن دندونهای چهار بالا شدیم و چند روز بعد دوتا دودون شماره 4 پایین هم بیرون اومدن و امروز هم سیزدهمین مرواریدش که دندون 3 چپ بالا هست بیرون زد و سمت راست هم داره میاد.

خیلی بیشتر از قبل وقت لازم داره و اصلا نمیشه با بودنش بیام سراغ لبتاب و توی کشو قایمش میکنیم. الان هم از فرصت خوابیدنش استفاده کردم و خیلی پست عجله ای شد.

برای دخترم: این روزها سیر نمیشوم از بوسیدن و بوییدنت و انقدر میفشارم که قدری آتش عشقم آرام بگیرد. چقدر خوب میدانی من چه می خواهم وقتهایی که دستهایت را دور گردنم محکم حلقه می کنی و گونه ات را بر صورتم میفشاری و میگی بوش