ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

برنامه غذایی

سه روزه که به ملودی سوپ مخصوص میدم بسته به اینکه چقدر گرسنه هست یا سرحال باشه اشتهاش متفاوته. مثلا امروز بیدار که شد بهش آب پرتقال دادم خیلی خوب خورد اما یکم بعد سوپشو خوب نخورد.

سوپ اولیه ش هویج و سیبزمینی و جعفری و گیشنیز بود دیروز هم آش شلغم درست کردم یکم براش بدون ادویه جدا کردم و بهش دادم. فرنی و حریره هم تقریبا هر روز میخوره اما تازگیا به شیشه ش بیشتر علاقه پیدا کرده منم از فرصت استفاده میکنم و آبمیوه و جوشانده بادام بهش میدم به اون هم خیلی علاقه داره و خوب میخوره.

ار همه چی جالبتر قیافه ش موقع چشیدن اولین غذا هست که با اشتیاق میذاره تو دهنش، مز مزه میکنه و قیافه خاصی میگیره و با لقمه های بعدی عکس العملش معمولی تر میشه اما حسابی خودشو کثیف میکنه قاشق رو باید حتما از من بگیره و خودش بذاره تو دهنش و همه صورتشو لباساشو کثیف کنه بعد هم می ندازه کنار. معمولا موقع غذا دادنش چندتا قاشق میارم دوتاشو از دستم میگیره منم با قاشق سوم مشغول میشم. مراسم دیدنی ای هست. بعدش هم مراسم شستن دست و صورت و پیش بند و...

ملودی نیم ساله!

دختر عزیزم شش ماه از زندگیشو پشت سر گذاشته و من همچنان ناباورانه به ماه های سپری شده نگاه میکنم. به روزهای اولی که خدا این هدیه ی نازنین رو بهمون داد و حالا که خیلی بزرگتر شده و کم کم شخصیت مستقلی پیدا کرده و نسبت به اون روزها توانایی هاش خیلی بیشتر شده. این شش ماه مثل خواب گذشته و دیروز داشتیم با مسعود درباره ش صحبت می کردیم که چقدر سریع گذشت این مدت و قطعا لطف و یاری خدا بوده که تونستیم تا اینجا مفید و موثر باشیم.

ملودی گلم خیلی فعال تر شده و به قول بابا مسعود نمیتونه آروم بشینه! حتی وقتی یه جا نشسته و سرگرم هست پاهاشو تکون میده و به هم ضربه میزنه. من که عاشق این کارشم. خوشش نمیاد به پشت بخوابه و دوست داره روی شکم باشه گاهی وقتها تو خواب و بیداری غلت میزنه بعضی وقتها هم تو همون حالت خوابش میبره اما اگه زیاد کسل نباشه یکم گریه میکنه که برم سراغش. بخاطر همین موقع خواب چندتا پتو روش می ندازم که سنگین بشه و نتونه تو خواب بغلته. اما وقتی بخواد کاری رو انجام بده این موانع فایده ندارن

غذاش همون حریره بادام هست و کمی هم میوه. از طعم میوه ها خیلی خوشش میاد. پرتقال، سیب، موز رو خیلی با اشتها میخوره البته بصورت پوره یا آبمیوه. یه بار هم یکم آب انار بهش دادم که دوست داشت.

دیروز رفته بودیم بیرون و تو ماشین ملودی تو بغلم نشسته بود که بعد از مدتی دیدم تو حالت نشسته خوابش برده وقتی به مقصد رسیدیم میخواستم پیاده بشم خیلی با دقت اومدم اما بیدار شد. تو راه برگشتن هم دوباره همین اتفاق افتاد و نزدیک خونه که رسیدیم خوابش برده بود. یکم مسیر رو کج کردیم و با ماشین چرخیدیم تا بیشتر بخوابه و بعد اومدیم خونه.

حدود دو هفته رفتیم شیراز و با همه دیدار تازه کردیم ملودی هم خیلی زود آشنا میشد. اول که سرش شلوغ میشد یکم با لبش بغض میکرد و چشماش سرخ میشد تو جمع می گشت تا آشنا هارو ببینه هرچند با دیدنمون عکس العملی نشون نمی داد. اما خیالش راحت میشد و آروم میشد. فقط یکی دوبار که نمیتونست آشناهاشو تو جمع پیدا کنه بغضش تبدیل به گریه شد. ولی باز هم خیلی زود به جمع عادت میکرد. یک هفته آخر مسعود برگشت خونه و ما شیراز موندیم وقتی اومدیم حتی تو بغل بابا مسعود هم که رفت بغض کرد مسعود که باهاش حرف می زد آروم شد و به گریه نرسید. به خونه عکس العمل خاصی نشون نداد و چون شب رسیدیم خسته بود و زود خابید. ولی فرداش که عروسکهاشو می دید خوب نگاهشون می کرد و یه خنده خوشگل تحویل میداد. اونجا یکم خوابش بهم ریخت و صبح ها زود بیدار میشد اما همین که اومدیم خونه برگشت به روال سابق و تا ظهر می خوابه. روروئکشو بیشتر از قبل دوست داره و بیشتر میذارمش. بعضی وقتها چند قدمی هم باهاش میره بخصوص وقتی روی سرامیک باشه. یه ذره که تو رورئکش جابجا میشه یه عالم ذوقش میکنم. هنوز هم همه چی رو فقط با دهنش میشناسه و به محض دسترسی پیدا کردن میبره تو دهنش. وقتی تو رورئک هست بیشتر داره با دکمه های روی میزش کلنجار میره که هر طور شده از جا بکنه و بخوره! چند بار پیش اومده که میز رو از جا کنده!! هنوز سینه خیز نمیره اما خیلی میچرخه و بخصوص وقتی چیزی روی زمین دور از دسترسش باشه هر طور شده خودشو بهش میرسونه تا برداره و ببره تو دهنش.

دیروز خانم کوچولو رو بردیم مرکز بهداشت و واکسن زد. الهی بمیرم دوباره گریه کرد. اولی رو که زد یکم گریه کرد و داشت آروم میشد که دومی رو براش زد دوباره زد زیر گریه انتظار دومی رو اصلا نداشت. تا وقتی از اونجا اومدیم بیرون داشت گریه میکرد. دوباره قطره فلج اطفال تموم شده بود و گفتن هفته بعد بریم

پی نوشت: کمی سرما خوردم و حالم خوش نیست. ایشالا عکس ها تو پست بعد. مراقبم که ملودی از من ویروس نگیره

برای دخترم: قند عسل مامان از دیروز خیلی مراقبم که از من ویروس سرما خوردگی نگیری. لباساتو هم بیشتر می پوشونم. خودم سردم هست نگران اینم که تو هم سردت باشه. یکم بعد میبینم عرق کردی لباستو کمتر میکنم! وقتی خوابی انگشتمو آروم روی گوش و گونه هات میذارم که اگه سردت باشه روتو بپوشونم. کاش میشد خودت یه جوری اعلام میکردی که سرد یا گرمته! اصلا طاقت مریض شدنتو ندارم و همه سعیمو میکنم. دعا میکنم که خودم هم زودتر خوب بشم که طاقت دور بودنتو ندارم. دوست دارم مثل قبل محکم بغلت کنم و گونه هاتو ببوسم و گرماتو حس کنم. عشق مامان