ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

27 ماهگی

بعد از مدتها فرصت شد به این خونه ی دوست داشتنی سر بزنم و هرچند وبلاگستان غالبا خلوت شده و علتش هم که مشخصه وجود انواع نرم افزارهای ارتباطی پر سرعت هست که دیگه نیاز کمتری به وبلاگ نویسی حس میشه و از طرفی هم اونقدر وقت میبرن که فرصتی برای اینجا اومدن نمیمونه. هرچند وقتی بعضی مامانها و دوستهای وبلاگی رو که میبینم که طبق روال قبل و بدون سستی پستهای جدید میزارن میشم یه مامان شرمنده، بگزریم...

 فرشته ی بهاریمون یه تیکه جواهر شده. چند روز پیش 27 ماهگیشو هم پشت سر گزاشت و الان واقعا توی روزهای خوب و شیرین کودکیهاش هستیم. بامزگی ها و شیرین زبونی هاش هر روز یه جلوه ی جدید برامون داره. واقعا لذت این روزها وصف نشدنیه. خیلی کمتر از قبل لازم هست براش وقت بزارم و خودش خیلی خوب روی سرگرمی هاش متمرکز میشه فقط در کنارش لازم هست براش شنونده و پاسخگو و همصحبت خوبی باشیم. مثل قبل تر ها وقتی بابا میاد خونه همچنان ذوق میکنه و هیجان زده میشه و بیشتر وقت میخواد در کنار بابا مسعود باشه. عشق بیرون رفتن از خونه هست به هر بهانه ای. نمونه ش امروز ظهر بود که نیم ساعتی داشت بارون سیل آسا میزد و اونقدر بارون اینجا عجیب و دیدنی هست که واقعا شگفتزده میشیم. منم مثل همیشه چسبیدم به پنجره و مشغول تماشا شدم و ملودی که صحنه رو دید اصرار کرد که بریم بیرون توی بارون حسابی پوشوندمش و رفتیم پایین زیر بارون قدم زدیم تا بارون بند اومد. جالب این بود که همسایه ها رو میدیدیم که با عجله به خونه میرفتن اما ما خرامان خرامان قدم میزدیم و بعد از بارون هم چندتا همبازی پیدا کرد و مشغول شد و یکساعت طول کشید تا راضی شد برگردیم خونه. به من که خیلی خوش گذشت. شبها تو تخت خودش میخوابه و من کنارش میشینم و عاشق این هست که براش قصه بگم. و قصه های تکراری رو خودش ادامه میده و قصه های جدید رو با دقت و کنجکاوی گوش میده و کلی سوال میپرسه و بعد از تموم شدن قصه تقاضای قصه ی بعدی تا... اونجا که چشمهاش گرم بشه و بره روی هم و معمولا سیر خوابوندنش یکساعت طول میکشه. صبح که بیدار میشه معمولا از همون ابتدا شروع میکنه در باره موضوعی حرف میزنه که معلوم میشه خواب دیده و هنوز خودشو تو اون شرایط تصور میکنه. معمولا خوابهاش توی پارک و مدرسه و مهد و شیراز اتفاق میفتن بهمراه دوستهاش و خاله ها و مامانا و پدرجون.

دیروز رفته بودیم دریا و یه دل سیر آب بازی کرد. دریا هم کمی مواج و طوفانی بود و موجهارو که میدید کف داشتن میگفت کی شامپو زده؟؟!

عاشق رقش و موزیک و کیک و تولد و شمعه و تو خیالش همه چی رو به کیک و شمع تشبیه میکنه. مداد و چنگال و اسپری و حتی پیچگوشتی و... و جلوشون دست میرنه و شعر تولد تولد میخونه و مثلا شمع فوت میکنه و خیلی شاد میشه و تصور کنید که با شمع و کیک واقعی چه حسی داره. خیلی وقتها که فرصت نمیکنم کیک درست کنم فقط شمع روشن کردن و فوت کردنش براش کافیه و بشوق میارتش. حتی بیشتر نقاشی هاش کیک و شمع هستن و مرتب از ما میخواد براش کیک و شمع بکشیم و دوباره شعر بخونه و فوت کنه و کیک عاش کنه و بخوریم

 عشق کوچولوی من دوستت دارم یه عالمه، هرچی بگم بازم کمه

(پست مربوط به 16 آبان)