ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

آخرین پست سال 92

این روزهای آخر امسالو یکم غمگین شدم. خداحافظی با سالی که بهترین سال عمرم بوده خیلی سخته. دلیلی که منو عاشق این سال، عاشق تابستون بخصوص مردادش،عاشق چهارشنبه ها، عاشق پنج و نُه کرده تو هستی محبوبم.

دل کندن از این سال خیلی سخته.  دارم ساعتهای پایانی این سال رو با تمام وجودم میچشم و مزه مزه میکنم. روح امسالمون تو بودی. پا گذاشتنت به این دنیا و مراحل اولیه رشدت تو این سال رخ داده و بدجوری منو دلبسته ش کردی. تنها دلخوشیم دیدن شیرینی ها و لحظه های زیباتر بزرگ شدنت تو سال پیش رو هست.

می خوام در حالی از آخرین لحظه این سال زیبا عبور کنم و  اولین لحظه سال جدید رو آغاز کنم که تو رو در آغوشم گرفتم و گرمای گونه هات مثل همیشه صورتمو نوازش میکنه به یاد پارسال که تو رو در درونم حس میکردم و سال نو رو با قلبم بهت تبریک گفتم.

برات قشنگترین روزها و آرزوهارو در سال جدید دارم کوچولوی نازنینم

آخرین روزها از اولین سال زندگی

این روزها هوای اینجا عالی شده و دیگه خبری از بخاری نیست. میشه بعضی وقتها پنجره هارو باز گذاشت و پرده رو کنار زد. برای ملودی هم خیلی عجیبه و میره پشت پنجره تماشا میکنه. خیلی سعی میکنه روی چهار دست و پاش بایسته و خودشو تکون میده به این امید که بره جلو. خواب صبحش کمتر شده و زودتر بیدار میشه. اگه روی زمین باشه بعد از یک لحظه غفلت باید از زیر مبل یا میز بیرونش بیارم. به میز تلفن و کابل تی وی و محافظ برق خیلی علاقه داره و سریع میره سمتشون. معمولا وقتی مشغول کار هستم میذارمش تو رورئک میاد جلو آشپزخونه و با لبخند خوشگلش نگاه میکنه که چیکار میکنم. یکم که خسته بشه میره تو اتاقها سر میزنه. از رخت آویز خیلی خوشش میاد بخصوص وقتی روش لباس پهن باشه میره سراغش و لباسهارو از روش می کشه کافیه در کمد یا کشو دم دستش باشه باز میکنه و هر چی در توانش باشه میریزه بیرون. خیلی دوست داره بشینه و خودشو وقتی خوابه بلند کنه اما نمیتونه بدون تکیه گاه خودشو حفظ کنه و به یه سمت خم میشه. تو خواب همیشه غلت میزنه و دوست داره روی شکم باشه. چندتا عکس از این روزهاش

 

ادامه مطلب ...

عکس های ملودی هفت ماهه

هفت ماه پیش این لحظاتو توی بیمارستان بودیم تو داشتی اولین قطره های شیرتو میخوردی و من چشم دوخته بودم به صورت معصومت و از تماشات سیر نمیشدم. با اینکه خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما تا صبح از هیجان داشتنت و لذت تماشا کردنت نتونستم بخوابم.

عزیزتر از جونم هفت ماهگیت مبارک

ادامه مطلب ...

هفت ماهگی

سلام

بعد از یه مدت با خبرهای تازه برگشتیم. بله ملودی جونم راه افتاده اما سینه خیز. البته خیلی وقته که سینه خیز میره و بیشتر از همه دوست داره بره زیر مبل! کافیه یه چیز هر چند کوچیک زیر مبل باشه میره به سمتش و با اینکه نمیتونه کاملا بره زیر همه تلاششو میکنه که دستشو برسونه بهش و مسلما بلافاصله میبره تو دهنش. یه چیزی که خوب یاد گرفته اینه که از هر چیزی که تو راهش هست بعنوان کمک کننده حرکتش استفاده میکنه. مثلا پایه میز یا مبل یا دسته کشو رو میگیره تو یکدستش و همین باعث میشه با دست دیگه سریعتر جلو بره. اینم یکی از تجربیاتشه دیگه. صداهایی که در میاره معنا دار شده و مثلا مواقعی که شاد و سرحاله همیشه یه جور "دا دا " میگه و لثه های بی دندونشو نشون میده. الهی فداش بشم. به هیچ عنوان دیگه امکان نداره که بشه به پشت بخوابونیمش و سریع برمیگرده روی سینه بعد هم بدنبال اولین شی ای که براش جالب باشه میگرده و میره سراغش. با اینکه حدود 10 روز هست که سینه خیز رفتنو شروع کرده خیلی تلاش میکنه که روی زانوهاش بلند شه و دوست داره چهار دست و پا بره.معمولا تو حال براش پتو می اندازم و اسباب بازی هاشو می ذارم کنارش که مشغول بشه اما دیگه براش هیچ جذابیتی ندارن و بیشترین چیزی که دوست داره ریموت تلویزیون و گوشی موبایل هست که چون آلوده هست و میخورتشون نمی ذاریم برداره اما چند بار پیش اوده که چشم مارو دور دیده و کنترل رو برداشته و برده نزدیک دهنش و بعد دنبال ما میگرده و نگاه میکنه ببینه عکس العملمون چیه. بعد از اون علاقه ش کمتر شده قربونش برم فقط از روی کنجکاوی میخواست بررسیشون کنه و حالا دیگه متوجه شده زیاد کاری باهاشون نداره. احتمالا براش عجیبه که چی باعث میشه ما اینقدر بریم سراغشون! در همین راستا منم یه گوشی موبایل قدیمی رو باز کردم و تمیز شستم و بهش دادم. همه اسباب بازی هاش یه طرف فقط با این بازی میکنه و تا اونجایی که جا داره میبره تو دهنش.

اوایل توی رورئک کمتر میذاشتمش و وقتی هم روی قالی بود زیاد حرکت نمیکرد فقط خیلی کم به عقب یا چپ و راست میرفت. ولی روی سرامیک و موکت آزادتر بود و همه جا میرفت. مثلا چند بار پیش اومد که ما جلو تیوی بودیم میدیدیم یواش یواش رفته توی راهرو و بعد هم رفته توی اتاق و با اینکه چراغ روشن نبوده با چیزی سرگرم شده. چند روزه که قوی تر شده و روی قالی هم راحت به همه طرف حرکت میکنه. خیلی  تلاش میکنه که دکمه های جلو روروئکشو بکنه و وقتی میذاریم جلوش باهاشون درگیر میشه بعد از چند دقیقه که میبینه تلاشش هیچ فایده ای نداره با صدا اعتراض میکنه و از جلوش بر میداریم. هر چیزی که از دستش برداریم دقت میکنه که کجا میذاریمش و کل حواسش میره به سمتش هر چقدر بخوایم با چیزی سرگرمش کنیم چشمش به چیزی هست که میخواد. موقع غذا خوردن هنوز باید مشارکت داشته باشه و تا وقتی که خودش قاشقشو نبره تو دهن دهنشو باز نمیکنه منم از همین فرصت استفاده میکنم و توی فاصله ای که قاشقشو برسونه زودتر غذاشو دهنش میذارم.

قبلا شبها خیلی خوب میخوابید و معمولا یکبار بیدار میشد و شیر میخورد اما چند شبه که تا صبح 3-4 بار بیدار میشه و فقط با شیر آروم میشه و خوابش میبره. منم حسرت اون شبهارو میخورم که راحت میخوابیدم. هر چند که شیر خوردنش تو تاریکی شب و اون صداهایی که موقع خوردن و خوابیدن در میاره اینقدر شیرینه که اصلا دوست ندارم بخوابم و اینقدر می بوسمش که می ترسم بیدار بشه.

خیلی دوست داره موقع شیر خوردن حتما با پاهاش یه چیزی پیدا کنه و بهش ضربه بزنه و دستش هم معمولا میبره سمت گردنبندم و باهاش بازی میکنه. جمعه هفته پیش بردیمش دریا و بالاخره تو روشنایی دریا رو دید و حسابی تو ساحل گشتیم. هوای اینجا خیلی خوب و بهاری شده و معمولا شبها میریم بیرون خیابونها شلوغ شده و ملودی همه جارو خوب تماشا میکنه و با چهره های مختلف آشنا میشه. جالبه که به بچه ها مثلا تو سنین 3-4 ساله خیلی توجه میکنه. یکبار توی مغازه داشتیم با فروشنده صحبت میکردیم و ملودی تو بغل بابا مسعود بود. دیدم داره به فروشنده نگاه میکنه و با تمام صوتش میخنده. انگار قیافه طرف مقابل خیلی براش خنده دار بوده. بعد که خودم دقت کردم دیدم فروشنده مو و ریشهای بلند و پر داشت و احتمالا همین براش جالب بوده. حالا خوبه نترسیده بود از اون قیافه! اینجور که معلومه هنوز اتفاقهای محیط براش معنی خودشونو نمیدن مثلا نمیدونه که چه چیزی ترسناکه یا خطرناک. چند بار متوجه شدم که توی سریالهای تلویزیون بحث یا دعوایی هست و با خنده تماشا میکنه. مثلا همین قسمت ستایش که این هفته پخش شد و پسر ستایش با دوستش یه دعوای حسابی و کتک کاری کرد ملودی داشت از ته دل می خندید.

 برای دخترم:میمیرم برای خنده های شیرینت نازنین خوشگلم. کاش میشد زمان رو نگه داشت تو همین لحظه ها و من محو تماشات بشم.

پی نوشت: دارم عکسارو آماده میکنم بزودی آپ میکنم