ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

آخر هفته با خانواده

تعطیلات هفته گذشته که عید قربان هم بود فرصتی شد که مامان و بابا و خواهرها و همچنین مامانجون بیان پیشمون اونم برای دیدن ملودی خانم که حسابی دلتنگش شده بودن. سشنبه شب رسیدن. قبل از اومدنشون ملودی و بابا توی کوچه و حیاط قدم میزدن اما مهمونها نرسیدن و ملودی هم خوابش برد و موقع اومدنشون تو اتاق خوابیده بود. ملیکا زودتر از همه خودشو رسوند بالا و سریع همه خونه رو گشت و رفت سراغش. ولی طاقت نیاورد و بغلش کرد ملودی هم بیدار شد و یدفعه با جمعیت زیادی از طرفداراش روبرو شد. اما دختر گلم خیلی خوش اخلاق بود و فقط می خندید. نمیدونم الان چقدر این محبت هارو حس میکنه و میفهمه که خطاب به خودش هست اما مطمئنا تا چند ماه دیگه درکش خیلی بالاتر میره و خودش هم عکس العمل نشون میده. خلاصه چند روز حسابی سرش شلوغ بود. تا جمعه صبح که برگشتن. تو این مدت اصلا حوصله ش سر نرفت و یک لحظه هم تنها نبود.

با اینکه خوابش کم شده بود اما بد اخلاقی نکرد و کلا دختر خیلی خوبی بود. کلی هم برای باباجون که براش شعر میخوند ذوق میکرد و بلند بلند می خندید. یه سفر کوتاه آبادان رفتیم که برای ملودی جونم اولین بار بود البته بیشترش توی بازار بودیم و وقت کم بود. پنجشنبه هم که من سرکار بودم ملودی تا عصر پیش مامانجون و باباجون و خاله ها بود و حموم هم رفته بود. ما که اومدیم خوابیده بود. شب هم رفتیم پارک ساحلی و این هم شد اولین کنار دریا برای دختر گلم. هرچند هوا تاریک بود و آبی دریا رو ندید. ولی شکوه دریا تاریکی و روشنایی نمیخواد. من که خودم عاشق دریا هستم. اونجا تمام وقت تو بغل ملیکا بود و چون فرداش قرار بود برن یک لحظه هم ازش دور نمیشد. فکر کنم خودش اصلا پارک و دریا رو ندید. هوا نسبتا سرد شده بود و دائم پتو و لباسهای ملودی رو دورش میکرد. از شانسش خودش همین چند روز سرما خورد و نمی تونست محکم بوسش کنه و فشارش بده.

این چند روز خیلی بهمون خوش گذشت و خیلی زود سپری شد. اصلا دوست نداشتیم که برگردن اون هم به این زودی!  صبح جمعه هم موقع خداحافظی ملودی بیدار بود و بعد از رفتنشون خوابش رو ادامه داد. عصر هم با خاله مرجان و عمو رضا بردیمش نمایشگاه مبل و بعد هم پارک. از دیروز (شنبه) دوباره برگشته به برنامه قبلی و تا ساعت 1 میخوابه. ولی کم کم از خواب عصرش داره کم میشه و شبها زودتر میخوابه.

جدیدا خیلی فعالیتش بیشتر شده و وقتی رو تخت هست تلاش میکنه که بچرخه. کلا جنب و جوشش خیلی زیاد شده. دوست داره بحالت ایستاده بغلش کنیم و بتونه آزادانه همه جا سرک بکشه و تو این وضعیت چشم ها و سرش همه ش در حال چرخش هست و همه جا رو با دقت نگاه میکنه و خیلی هم براش تازگی دارن. حتی گاهی وقتها که تو بغل کسی هست منو که می بینه با دقت زیاد بهم خیره میشه. قربون این نگاه کردناش برم. چند شب هم هست که شب می خوابه تا صبح و اصلا بیدارمون نمی کنه. فکر کنم دیگه کم کم راحت بشم از شب بیداری ها. ولی حیف میشه. شبها که بیدار میشد و گریه میکرد بغلش میکردم اینقدر دوست داشتنی بود. تو بغلم سریع آروم میشد و منم سرشار از عشق می شدم و خواب از سرم می پرید. وقتی هم که می خوابه دیگه دلم نمی خواد چشم ازش بردارم.

تازگی ها خودش هم خیلی سعی میکنه رو پاهاش بایسته و وقتی تو حالت ایستاده هست پاهاشو محکم به زمین فشار میده. هنوز هم عاشق خوردن انگشتهاشه و تا اونجایی که تو دهنش جا داره هر دو دستشو می بره تو دهن و بلند ملچ ملوچ میکنه. 

پی نوشت: دیروز ملودی جونم 80 روزه شد و 8 دهه از عمرشو پشت سر گذاشت. نمیتونم باور کنم اینقدر سریع دخترم بزرگ میشه و توی این مدت اینقدر تغییر کرده. علاوه بر رشد جسمی درک و واکنشش از محیط و ارتباط برقرار کردن با اطرافیان باور نکردنیه. میخواهم قدر تک تک این لحظه هارو بدونم و ازشون نهایت لذت رو ببرم و در آینده ذره ای بابت اینکه این روزها رو از دست دادم افسوس نخورم. لحظه لحظه ی بزرگ شدن دخترم برام ارزشمند و با شکوهه. نازنینم آرزو میکنم همیشه شاد و سالم باشی و این خنده ها هیچوقت از لبهات محو نشه. همین برای من کافیه

چندتا عکس هم در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز که روز بازگشایی این خونه هست ملودی جونم 73 روزش شده.

طبق معمول ساعت 1 بعد از ظهر تازه از خواب بیدار شد. البته دیشب خیلی لطف کرد و از ساعت 11 که تلاش میکردیم بخابه ساعت 1 و نیم خابش برد. دیروز که جمعه بود از دانشگاه که اومدم حسابی خسته بودم ملودی تو خونه پیش بابا مسعود بود. یکم شیر خورد و بعدش یه کاری کرد که مجبور شدیم همون موقع ببریمش حموم. مثل همیشه تو حموم خوشحال بود و لذت میبرد از آب بازی. البته نذاشتیم زیاد طول بکشه چون هوا نسبتا سرد شده و یکم مشکوک به گلو دردش هستم بخصوص صبح ها که بیدار میشه عطسه میکنه.

بعد از حموم یه خواب طولانی رفت شب هم سر حال بود و خیال خابیدن نداشت.

الان کنار مامان داره دست و پا میزنه و آواز میخونه ولی کم کم از تنهایی خسته میشه و باید برم یکم باهاش بازی کنم

قربونش برم خیلی قشنگ موقعی که از چیزی ناراحته میگه ما ما . البته فکر نمیکنم منظورش این باشه که منو صدا کنه ولی این یک کلمه رو بعنوان اولین لغتش خیلی زود و خیلی هم قشنگ میگه. دل منو میبره

خیلی هم دوست داره موقعی که برای تعویض بازش میکنم باهاش بازی کنم و صدای آآآآآٔغ در بیارم هر بار هم خودش بعد از من تکرار میکنه و تا جای ممکن سعی میکنه مثل من ادا کنه. الهی فداش بشم عشق مامانه. نمیدونم قبلا من تنهایی تو خونه چیکار میکردم تا عصر؟!!!قربونش برم که داره صدام میکنه.

توی اولین پست چندتا از عکسای 2 ماهگی ملودی جون




از خواب بعد از حمام تازه بیدار شده. خاله مرجان این عکسو گرفته 

عاشق خوردن دستهای کوچواوشه. به محض اینکهبیکار میشه یا گرسنه میشه شروع میکنه به ملچ ملچ کردن