ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

ملودی تمام قد

بعد از ظهر یکی از روزهای زیبای بهاری من و دختر گلم جلو تیوی نشسته بودیم و درحین تماشای برنامه ها بازی میکردیم. یکم بعد دیدم ملودی دستاشو به پایه رورو‌‌عکش گرفت و ذره ذره خودشو بالا کشید و بلاخره به خواسته ش رسید و خودش به تنهایی ایستاد و دو دستش هم روی میز روروعک محکم گرفته بود. خودش یکم دلهره داشت و درکنارش خوشحال بود از موفقیتش اما من.... مثل این بود که ملودی رو درحال فتح مرتفع ترین قله ها میبینم و از شعف در پوستم نمیگنجیدم. چشمهامو باز و بسته کردم تا مطمعن بشم که این لحظه واقعیت داره و به خودم هم شک می کردم که شاید بدون توجه موقع بلند شدن بهش کمک کردم

خاطره ی بالا مربوط به نوزدهم فروردین هست و توی حدود یک هفته گذشته دخترم چنان با اقتدار می ایسته که برای خودم هم باورش مشکله که تا یک هفته پیش نمی تونست تنهایی بایسته! دو روز اولش موقع ایستادنش خیلی مراقب بودم که بدون توجه و ناگهانی نشینه اما بعد دیدم که خودش موقع نشستن بررسی های دقیقی!! انجام میده و به آرومی و بادقت خاصی مناسبترین محل رو انتخاب میکنه و طی حرکات ویژه ای میبینیم که نشسته. البته خیلی طول میکشه که این اتفاق بیفته و تصمیم به نشستن بگیره. خودش خیلی حالت ایستاده رو دوست داره و هنوزهم براش یه موفقیت محسوب میشه و بعد از ایستادن با دستاش به میز یا مبلی که کنارش هست ضربه میزنه و با صدای بلند آوازهای خوشگلشو میخونه: گ گ د د 

چند وقته که حسابی بازیگوش شده و بسختی میشه موقع تعویض پوشک بمدت یک دقیقه تو حالت خابیده به پشت کنترلش کرد و خیلی سریع میخواد تغییر پوزیشن بده و از محل فاصله بگیره برای این کار از انواع شعرها و ترانه ها با ریتمهای مختلف کمک می گیرم بعنوان مثال: توپولویم، توپولو یا عروسک قشنگ من قرمز پوشیده و ... تازگیها تو این مواقع براش دست میزنم و دست دست میگم که تاحدودی بهم کمک کرده این کار. تا اینکه دیروز ( در واقع پریروز) متوجه شدم که ملودی هم خودش همراه من دست میزنه و سعی می کنه دستهای کوچولوشو بهم بزنه. هرچند این رخداد فیزیکی خیلی دقیق نیست اما همه ی سعیشو میکنه تا حداقل دو تا دستش به هم برخورد کنن و امروز هم تو موقعیتهای مختلف همین که میگفتم دست دست، عروسک نازم دست میزد. نمی دونین دیدن این صحنه چقدر خوشحال کننده و غرور آفرینه. این حس که دخترم دیگه کم کم در برابر حرف ها و خواسته م واکنش نشون میده شاد شادم کرده. منو فعلا تو اوج آسمونها میشه پیدا کرد.

بنظرم توی این چند روز پیشرفتهای زیادی داشته و فکر می کنم همچنان باید در انتظار موفقیتهای تازه و دیدنش توی موقعیتهای جدید باشیم

سال جدید خوش اومدی

بالاخره تعطیلات و عید تموم شدن. امیدوارم به همه خوش گذشته باشه و سال خوبی در پیش داشته باشیم.

قبل از هر چیز از خاطره ی تحویل سال بگم که همه آماده و منتظر کنار هفت سین در انتظار سال جدید بودیم و ملودی تو بغلم یدفعه هوس شیر خوردن کرد و با صدای مخصوصش اعلام کرد و صبر هم نداشت. به این ترتیب تو لحظه های آخر سال 92 در حال شیر خوردن بود منم چشم دوخته بودم بهش و تمام روزهای خوش سال 92 و خاطرات شیرین بارداری، تولد و بزرگ شدن ملودی نازنینم رو مرور می کردم و بعد هم رفت تو بغل بابا و در اینجا بود که زمین گردششو به آخر رسوند و دور جدید و سال جدید آغاز شد.

دختر گلم پیشرفتهاشو از همون اول سال شروع کرد و روز دوم فروردین تونست بدون تکیه گاه بشینه و تعادل خودشو حفظ کنه. قبلا فقط میتونست با تکیه دادن بشینه و اگه اطرافش چیزی نبود چند لحظه بعد به یه سمت خم میشد اما برای اولین بار اون روز تونست حدود یک دقیقه بشینه و  حالا هم هیچ مشکلی نداره و بیشتر وقتهایی که نشسته هست در حال زیر و رو کردن یه وسیله ی جدید هست. بیشتر دوست داره سینه خیز بره و چند روز هم از روروئکش خوشش نمیومد و تا میذاشتیمش گریه میکرد اما بعضی وقتها که کاری داشتم یا موقع نماز خوندن که تنها باشم تو روروئکش خیالم راحت تره. اولش یکم گریه میکرد بعد مثل پرنده توش پرواز میکرد و سراغ همه چی میرفت. البته این حساسیتش دو سه روزه که کم شده و با رورئک دوست شده.

توی تعطیلات عید بود که تونست پله آشپزخونه رو هم طی کنه و دیگه وقتی که مشغول آشپزی هستم جلو آشپزخونه تماشام نمیکنه و تو چند حرکت میاد بالا و با درهای کابینتها بازی میکنه. هنوز موفق به باز کردنشون نشده ولی پیش بینی میکنم که بزودی همه ظرفها کف آشپزخونه پخش بشن

یاد گرفته که با توپش بازی کنه و هی بهش ضربه میزنه و میره دنبالش، دیروز تمام خونه رو دنبال توپش رفت تا اینکه بدنبالش رفت زیر میز و اونجا گیر کرده بود بین پایه ی صندلی ها و مشغول تست کردن مزه شون شده بود. عاشق اینه که براش شعر بخونیم و شکلک در بیاریم بلند بلند میخنده و دست و پاهاشو تکون میده. هنوز هم مثل قبلا هیجاناتش رو با تکون دادن دست و پاهاش بخصوص پاهاش نشون میده. خیلی بیشتر از قبل آواز میخونه و معمولا گَ گَ میگه. وقتی تو بغل کسی باشه من نزدیکش برم خیلی خوشگل دوتا دستشو به سمتم دراز میکنه و خودشو میکشه تو بغلم قربونش برم. تازگی وابستگیش بهم زیاد شده و حتی وقتی از کنارش بلند میشم گریه میکنه منم باهاش حرف میزنم و سعی میکنم حضورمو حس کنه. عاشق اینه که بره سراغ کشو ها واگه شده از کنارشون چیزی بیرون بکشه. مثل اینه که گنج پیدا کرده و چیزی کشف کرده که هیچکس ازش خبر نداشته. خیلی از اینکه از بغل بزاریمش زمین یا از حالت ایستاده بشونیمش بدش میاد و دوست داره روی نوک انگشتهاش بایسته و به اطرافش اشراف بیشتری داشته باشه. وقتی که از خواب بیدار میشه و بغلش میکنیم دوست داره فقط بایسته و چشمهاش اون لحظه خیلی دیدنیه که با دقت محیط اطرافشو بررسی میکنه مطمئن بشه یوقت چیزی از جاش تغییر نکرده باشه

برای دخترم: عزیزدلم بیصبرانه منتظر دیدن تغییرات جدیدت هستم. مثل اینه که هر روز برامون یه سوپرایز جدید داری و قبل از اینکه بتونم حرکت جدیدتو ثبت و ضبط کنم یه کار جدید میکنی. عکس سه ماهگیتو که تو بغلم هستی تو اتاق گذاشتم و از دیدنت سیر نمیشم. با دیدنش میتونم حس کنم چقدر بزرگتر شدی و دوست دارم بیشتر و بیشتر این روزهاتو حس کنم ملوسکم