ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

100 روزگی

دیروز ملودی جونم 100 روزه شد.

روز شمار دو رقمی دخترم بلخره به پایان رسید و از دیروز سه رقمی شد. باورم نمیشه 100 روزه که من مامان شدم و لایق این هدیه ی زیبای خدا شدم.

دیروز تا ساعت 12 دانشگاه بودم و کلاس ساعت 1 هم تعطیل کردم. ملودی تو خونه پیش بابا بود وقتی رسیدم شیر خورده و خوابیده بود. کارهاشو کردیم و رفتیم فرودگاه. ساعت 1 برای شیراز پرواز داشتیم اما فقط من و ملودی! مسعود هم آخر هفته قراره بیاد. خیلی سخت بود که تنهاش بذاریم. از شب قبل تمام وقت داشت با ملودی بازی میکرد و باهاش سرگرم بود.  حسابی ملودی رو بغل کرد و باهاش خداحافظی کرد. لحظه آخر که میخواستیم از گیت رد بشیم از ملودی چشم بر نمیداشت و خیلی ناراحت بود. این چند روز خیلی بهش سخت می گذره. اگه من بجای اون بودم که دیوونه میدشدم. تو هواپیما اولش ملودی یکم آواز خوند و چون صبح زودتر از همیشه بیدار شده بود خوابش گرفته بود و سریع خوابید تا وقتیکه هواپیما نشست تو فرودگاه شیراز بیدار شد. تو سالن که اومدیم ملیکا سریع خودشو رسوند و از بغلم گرفت و برد. من و مامان چمدون رو برداشتیم و اومدیم بیرون. مریم و مهدی هم بودن و بگرمی ازمون استقبال کردن البته بیشتر از ملودی

عصر خونه مامانجون بودیم و یکساعتی با ملیکا رفتیم خرید و ملودی پیش مامانجون بود یکم خوابیده بود و بعد با مامانجون مشغول فوتبال دیدن شده بود. شب بابا اومده بود خونه و منتظر بود بریم و چند بار زنگ زد تا اینکه رسیدیم خونه و ملودی رفت پیش باباجون. بابا براش شعر می خوند و ملودی از ته دل می خندید با اینکه به اندازه همیشه نخوابید اما تا شب سرحال بود و حدود 12 خوابید.

این چند روز سرش شلوغ تر شده و دیگه فکر نکنم حوصله ش سر بره. جای بابا مسعود هم خالیه

سه ماهگی

دختر گلم پنجشنبه سه ماهه شد. و حالا دیگه قدم های کوچیکشو گذاشته توی چهار ماهگی. چقدر دوست دارم این سن شو. نمیدونم آیا همیشه به همین شیرینی و دوست داشتنی هست.

حالا دیگه ملودی عزیزم اجتماعی تر از قبل شده. بوضوح برای ارتباط برقرار کردن اشتیاق نشون میده. مثل موقعی که جایی تنها هست، همین که بهش سر میزنم و میرم سراغش تند و تند پروانه وار دست و پاهاشو تکون میده و صورتش غرق خنده و شادی میشه منم عاشقش میشم، پروانه ی مامان. وقتهایی که حوصله ش سر میره از صداهای خاصی که در میاره کاملا میشه فهمید.

وقتی به پشت خابیده خیلی تلاش میکنه برگرده روی شکمش هر چند هنوز موفق نشده اما اصلا ناامید نشده. کلا اتفاقهایی که پشت سرش میفته براش خیلی جالب تر از روبروش هست و وقتی روی زمین خابیده باشه 90٪ وقتها سر و چشمهاشو برمی گردونه تا بالای سرشو خوب ببینه. علاوه بر اون خیلی هم به تلویزیون علاقه داره و وقتی روشن باشه ازش چشم برنمیداره. بخصوص وقتی صحنه های روشن و رنگی پخش میشه. به صداهای اطرافش خیلی دقت میکنه و همین که صدایی به گوشش میخوره اول شروع میکنه با چرخوندن سرش منبع صدارو پیدا کنه. وقتی هم که بهش نزدیک شد چند دقیقه خیره میشه بهش و سراپا چشم و گوش میشه. آویز بالای تختشو دوست داره و موزیکشو که روشن میکنم ساکت میشه و به عروسکهای گردونش نگاه میکنه. صدا که قطع میشه چشمش رو میدوزه به عروسکها. هنوز هم خیلی آب بازی رو دوست داره و موقع شستنش آرومه و خیلی وقتها یه خنده رضایت هم روی لبهاش هست. همین دیروز که بردیمش حموم اصلا صدایی ازش در نیومد وانش رو آب کردیم و یکم نگه اش داشتیم توی وان خوشش میومد. فقط آخرش که لباسهاشو تنش میکردیم گریه کرد و کلا از اینکه آستین لباسشو در بیاریم یا دستش کنیم بدش میاد. با بقیه لباس مشکلی نداره. همیشه هم وسط کار آستین رو تو دستش میگیره و نمیذاره دستشو بیرون بیاریم

دختر گلم هنوز موهای سرش کامل در نیومده و پوست سرش مشخصه. همین باعث میشه خیلی ها فکر کنن پسره!! یه تل براش گرفتم که اندازه سرش شده. باید بیرون که میریم بذارم رو سرش تا کسی شک نکنه

پاهاش قوی تر از قبل شده و خیلی دوست داره ایستاده نگه ش داریم و محکم پاشو فشار میده و نزدیک یک دقیقه ادامه میده اما بعد خسته میشه و پاشو آزاد میکنه.

وقتی بابا میاد خونه کاملا می فهمه که یه نفر جدید بهمون اضافه شده و دیگه با من کاری نداره. همه توجه ش به مسعوده و کلی براش میخنده. پنجشنبه تو خونه پیش بابا بود من که از دانشگاه اومدم در باز نشد. مسعود اومد پایین در رو باز کرد و یه صحنه خوشگل دیدم که ملودی تو بغلش بود پتو هم دورش پیچیده بود. نوک بینی دخترم قرمز شده بود و داشت سعی میکرد حیاط رو ببینه. تازه تو آسانسور که رفتیم منو دید و شروع کرد به خندیدن. فدای خنده هاش بشم نفسمه وقتی پیشم نیست همه ش تو فکرش هستم برام میشه مثل یه رویای شیرین. اینقدر بهش فکر میکنم که باورم نمیشه این رویا واقعیت داره و وقتی برم خونه میتونم بغلش کنم و حسش کنم.

این روزها عصرها میریم بنگاه دنبال خونه. اونم خوب سیاحت میکنه توی ماشین هم سریع خابش میبره. یه بار تازه از کوچه مون رفتیم توی بلوار که دیدم خوابه تو بنگاه هم معمولا ساکته گاهی وقتها ها هااا میکنه و دلش میخواد باهاش همراهی کنیم.

هنوز بیدار نشده و معمولا تا ساعت 1 میخوابه. صبح ها تا بیدار بشه دلم حسابی براش تنگ میشه بخصوص برای آوازهاش. میرم چند بار تو خواب به صورت نازش نگاه میکنم. اینقدر با آرامش خابه باورم نمیشه همین کوچولوی نازنین هست که اون صداهای خوشگلو در میاره و با همین صداهای نامفهموم تمام منظورشو بهمون میرسونه. تو خواب میشه مثل یه جوجه پنبه ای کوچولو. نازنینم هنوز هم قورباغه ای می خوابه و همیشه موقع خواب پاهاشو پرانتزی میکنه و دستهاش هم از دو طرف سرش بالا میبره. ولی چند وقته هوا سرد شده و بعد از اینکه خابید دستهاشو میارم پایین و میذارم زیر پتو. دوباره همین که هشیار بشه دستاشو برمیگردونه تو همون حالت

برای دخترم: عزیزم نمیدونی چقدر محبوب مامان هستی و هر روز عاشقترت میشم. حس میکنم قلبم روز به روز بزرگتر میشه و مهر تو بهش تزریق میشه. دنیای منی

عکسهای جدید تو پست بعدی

عکس های جدید

این عکسا مخاطب خاص داره  ادامه مطلب ...

عید غدیر مبارک

این عید فرخنده رو به همه تبریک میگم. امیدوارم نصیحتهای پیامبرمون توی این روز سرلوحه زندگیمون باشه و خودمون رو با اون معیارهای بسنجیم.

دیشب ملودی خانم اصلا قصد خوابیدن نداشت. تا ساعت 12:30 مشغول انگشت بازی و آواز خوندن بود. خودم خسته بودم و گذاشتمش تو گهواره که خوابش ببره. چراغ اتاق هم خاموش کردم. یکم بعد دیدم زد زیر گریه انگار از تاریکی ترسیده بود هرچی باهاش حرف میزدم و تکونش میدادم آروم نمی شد. چراغ گوشی رو روشن گذاشتم ساکت شد و بهش خیره شده بود. همین که چراغ رو خاموش میکردم گریه میکرد. نیم ساعتی بهمین منوال گذشت اما فایده نداشت. بالاخره از تخت بیرون آوردم و یکم با هم بازی کردیم فداش بشم حسابی سرحال و بازیگوش شده بود. اینجوری. چشماش از شیطنت برق میزد از سکوت خونه استفاده میکرد و با صدای بلند آواز میخوند و صداهای تازه از خودش در میاورد تا اینکه ساعت 3:30 خابید و اصلا بیدار نشد شیر بخوره تا ساعت 10:30!!

همین باعث شد امروز 11 بیدار بشم و کلی کار عقب افتاده. عروسکمون هنوز خوابه، ببینم امروز رکورد میزنه...