ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

چهارده ماهگی

روزها و ماه ها بقدری سریع طی شدند که اصلا گذرشونو نمیشه حس کرد. به همین سرعت نازدونه مون چهارده ماهگی رو هم پشت سر گذاشت و بادوران طفولیت بای بای کرد. کاملا روشن و واضح شخصیت مستقلشو میشه حس کرد. خواسته ها و اهداف خودشو هر طور هست اعلام میکنه و براشون تلاش میکنه. معنای خیلی از حرفهامونو کاملا متوجه میشه و اگه کاری ازش بخواهیم انجام میده. ارتباط اجتماعی خیلی خوبی داره و توی هر جمع یا جای عمومی باهمه ارتباط برقرار میکنه و بخصوص اگه از کسی خوشش بیاد از کنارش تکون نمیخوره و بزبون خودش و با صدای بلند باهاش حرف میزنه و همزمان دستاشو هم تکون میده. 

دیشب برای گوشیم محافظ صفحه میخواستم چون خانم کوچولو با دندوناش پاره کرده بود و جداش کرده. حدود 20 تا مغازه و شاید بیشتر دنبالش گشتیم اما این مدلو نداشتن و جالب این بود که موقع خروج از تمام مغازه ها ملودی یکم ناراحت میشد و غر میزد و بعد با فروشنده بای بای میکرد, هم با دستش و هم زبونی. اکثرشون هم برخورد خوبی داشتن و با خنده رویی باهاش بای بای می کردن. حتی توی خیابون هم اگه عابری چند قدم نزدیک ما قدم میزد موقع دور شدنش بای بای می کرد. با این شیرین کاریاش دیوونه مون کرده. همچنان عاشق شهربازیه و اگه هر روز هم ببریمش خسته نمیشه. از اردیبهشت ماه که افتتاح شد همیشه با کالیکه می بردمش و روز شماری می کردم که بزارمش تو وسایل اونجا بعد از راه افتادنش هم هنوز قابل اطمینان نبود بخصوص که بیشترین جذابیت وسیله ها براش پیچ و مهره و اتصالاتشونه و با انگشت فسقلیش کنکاش می کنه. بلاخره بیستم شهریور که مصادف با سالگرد ازدواجمون بود گزاشتیمش توی مینی پارک و البته خودم هم رفتم داخل و کنارش بودم. روز اول بیشتر تو استخر توپ بود اما دفعه های بعد از ترامبولین و قلعه بادی و میز نقاشی هم خیلی خوشش اومد. بخصوص اگه بچه ی دیگه ای اونجا باشه سریع میره همون قسمت و ازش الگو برداری می کنه و کلی باهاش حرف می زنه. وقتی نزدیک محوطه ی مینی پارک میشیم اینقدر هیجان زده میشه که بدون توجه به من حتی از لابلای میله ها میره داخل. اما وقتی بیرون میاد خسته میشه و می خواد فقط بغل بشه. امروز بعد از حدود دوماه رفتم کالسکه رو از انباری آوردم با اشتیاق رفت سراغش و خیلی راحت نشست. یکم توش می ایستاد اما دوست نداشت بیاد بیرون و تمام مدتی که تو شعربازی بودیم تو کالسکه بود و منم اصلا خسته نشدم. اونجا هم علاوه بر بچه ها که همه شون براش نی نی هستن خیلی به خانمهای اپراتور دستگاهها علاقه داره و با دیدنشون توی لباسهای فرم حتما باید بهشون دست بده بهمراه ”د” گفتن و موقع دور شدن هم بای بای. تو این بین علاقه ی عجیبی به فروشنده ی کافه داره و بادیدنش از دور هیجانزده میشه و باخوشحالی خودشو میکشه سمتش. 

یکی از کارهای جدیدش وقتهایی هست که چیزی رو زمین میریره یا کار اشتباهی می کنه. به تقلید از من ”نچ نچ” می کنه و انگشتهای کوچولوشو به علامت افسوس تکون میده, خیلی خوردنی میشه. تازگیا این کارو زیاد تکرار می کنه. قبلا اگه چیزی می افتاد یا از جای خودش یه ذره تکون میخورد اعلام می کرد ”او" اما حالا فقط موقع افتادن چیزی ”اوت” میگه. دست زدن هم که خیلی دوست داره جدیدا میگه ”دس” قبلا فقط ”د” می گفت. 

ثبت تاریخ: امروز اولین جلسه ی کلاسم توی ترم جدید بود. اما فقط 8_10 دانشجوها اومدن و مابقی کلاسها بعلت عدم حضور دانشجوها تشکیل نشد, منم سریع برگشتم خونه.

پی نوشت: خودمم خیلی دوست دارم عکسهای جدیدو بزارم. اما فعلا فقط نت گوشی دارم و پست گزاشتن هم خیلی سخته, چه رسد به اپلود عکس