ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

بانک واژگان1

این کلمات جا مونده بود از پست قبل:

النگ: النگوهاش . وقتی بپرسیم النگوهات کو مچهاشو نگاه میکنه و دست چپشو که النگو داره پیدا میکنه و نشون میده و بلافاصله میگه دایی، یعنی دایی خریده

با: پاهاش. همینطور برای هرچیزی که بخواد براش باز کنیم میگه

شَ: شلوار

سیت: ستاره

سیر: شیر

سو: سفره

دیروز من و بابایی مشغول نصب نرم افزار روی لبتاب بودیم اومده با اصرار دست منو میکشه و میگه «سو سو» منم منظورشو نفهمیدم و همراهش رفتم می بینم سفره پهن کرده و منتظر غذا هست. زود براش هَم بردم

عاشق حمامه و از وقتی وارد میشه شیلنگ آب رو باز میکنه و به در و دیوار می پاشه و تشت و وانشو رو پر میکنه و خالی میکنه و اصلا خسته نمیشه و به کمتر از یک ساعت تو حمام راضی نمیشه. وقتی حسابی بازی کرد و خسته شد شروع میکنم میشورمش و معمولا با ناراحتی از حموم بیرون میاد

هنوز هم با شنیدن صدای اذان شروع میکنه به همراهی کردن و وقتی میگم بریم نماز بخونیم سریع میره سراغ چادر و جانماز. یه چادر و یه مهر اضافه گذاشتم تو سجاده برای عروسک خانومم. همراه با من مشغول عبادت و رکوع و سجده میشه و منم آسوده تر نماز می خونم.

عاشق اینه که ظرفهای کابینت رو برداره و بشینه توش و خودشو تکون بده و بقول خودش «تاب تاب» بخوره. چند شب پیش رفتیم پارک از دور سرسره دید و کلی ذوق کرد و با هیجان دوید سمتش و اینقدر خوشحال شد که تو راه خورد زمین. منم بهش گفتم سرسره هست صدا میزد «سوسو» و حسابی بازی کرد اما یکم هوا سرد بود نذاشتیم زیاد بمونه

شبها معمولا می خابونمش و مشغول کارهام میشم تا دیر وقت بیدارم. و صبح زودتر از من بیدار میشه. معمولا با صداش بیدار میشم که زود میره تو حال و آشپزخونه، بابا رو صدا ی زنه و دنبالش می گرده یا میاد سراغ لبتاب که نی نای نای ببینه و صدا میزنه «نی نای نای» یک صبح هم مداد و کاغذشو آورده کنار تختم و میگه :دایی و دستمو میذاره روی مدادش که براش دایره بکشم. خلاصه اینکه هر روز با شیوه ای جدید بیدار میشم

چهارشنبه هفته پیش بردیمش پارک کودک (رویای شادی) خیلی دوست داشت و از اول که وارد فضا شد هیجانزده شد و رفت وسط با صدای بلند ترانه ی نی نی کوچولو یکم رقصید و بعد که آروم تر شد یکم با بچه ها بازی کرد یه ماشین بازی بود که سوارش شد و شده بود اتومبیل شخصیش و پیاده میشد یکم تو اسباب بازی ها بازی می کرد و دوباره سوار میشد و اگه میومد می دید کسی سوارش شده اینقدر همراهش می رفت تا پیاده بشه و خودش سوار بشه و فقط هم دنده عقب می رفت. تو آشپزخونه کوچولوش که سایز خودش بود کلی آشپزی کرد و غذاهای خوشمزه درست کرد و همینکه میخواستم در قابلمه رو که روی اجاق بود بردارم میگفت داغه و مابقی هم تو اتاق نقاشی دایره میکشید و اونجا هم سعی می کرد مداد و کاغذ بقیه بچه ها رو بگیره ولی بچه ها همه بزرگتر از ملودی جونم بودند و خیلی باهاش مهربون بودن. خیلی بهش خوش گذشت و یکساعت تمام داشت بازی میکرد بدون اینکه احساس خستگی کنه فقط آخرش که دید بچه ها دارن کیک می خورن یکم احساس گرسنگی کرد و خودش هم رفت یدونه کیک برداشت اما همه رو له کرد و پخش کرد. فرداش هم رفتیم پارک جام جم که اونجارو خیلییی دوست داره و از کوچه که وارد میشیم میشناسه و ذوق میکنه و حسابی بازی کرد. برای اولین بار روی فیل که تاب میخوره نشسته بود و براش روشنش کردم همیشه خیلی علاقه داره که سوارشون بشه این بار دیدم زیاد حرکت نمیکنه روشن کردم ولی خیلی ترسید و اومد تو بغلم. منم نتیجه گرفتم که هنوز زوده براش. به مسئول بوفه اونجا خیلی علاقه داره و همیشه میره سراغش. این بار که رفتیم مسئولش عوض شده بود و یک آقای خوش اخلق بود و بهش بادکنک داد و کمی بعد مسئول قبلی رو دید که ترامبولین رو کنترل می کرد رفت سمتش و تو بغلش نشست و منم هر کاری می کردم نمیومد پیشم و اونم با وجودی که سرش شلوغ بود خیلی با محبته و مهربونه و بغلش کرده بود. در آخر با وجود مخالفتت آوردمت و وقتی رفتیم کنار بابا نشستیم دوباره دوید سمت ترامبولین. خیلی برامون جالبه که اینقدر به این خاله علاقه داره.  

نظرات 3 + ارسال نظر
meli یکشنبه 5 بهمن 1393 ساعت 20:12

اله من فدای این شیرین زبون خودم بشم

مامان زری یکشنبه 5 بهمن 1393 ساعت 01:49 http://faraziba.niniweblog.com

ملودی دوست داشتنی
چه خوبه وقتی نی نی از خواب بیدارمون میکنه .کوچولوهای دوست داشتنی

marjan دوشنبه 22 دی 1393 ساعت 03:38

قربونت برم عشقم چه کارای شیرینی میکنی تو این مدت چقد باهوشتر و.زرنگتر شدی ماشالا. دلم برات یذره شده

آره هر روز دو سه تا کلمه جدید یاد میگیره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.