ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

چهار ماه و نیم

چند وقت بخاطر امتحانها  و تصحیحشون سرم شلوغ بود و نتونستم بیام. تو این مدت ملودی جونم بلخره  موفق شد غلت بزنه. یکشنبه شب در حالیکه من و مسعود و مرجان پیشش بودیم و ملودی کنار بخاری بود تلاشش نتیجه داد و چرخید. بعدش هم روی تخت دوباره امتحان کرد و مطمئن شد. ولی کلن دوست نداره زیاد تو حالت خابیده بمونه و میخواد بشونیمش یا ایستاده نگه اش داریم. قبلا اگه چیزی جلوش میگرفتیم فقط با دقت بهش نگاه میکرد اما کم کم فهمید که میتونه خودش هم دخالت داشته باشه و دستاشو میبرد سمتش ولی دستش میرف یه جای دیگه. گاهی وقتها هم دوتا دستشو میاورد جلو برای گرفتن چیزی اما دستاش بهم میخورد و نمیتونست دقیقا روی گرفتنش تمرکز کنه. اما چند روزه که هرچی جلوش بگیریم با دقت تو دستش میگره و بعد هم مستقیم میبره تو دهنش. بهش لیسک میدم اما هنوز بهش عادت نداره و زیاد نگه ش نمی داره و انگشتهاش و پتوشو برای خوردن ترجیح میده. تازگیها فهمیده که دستش به پاهاش میرسه و پاهاشو میاره رو شکمش و با دستش میگیره فکر کنم داره تلاش میکنه که پاشو هم ببره تو دهنش.

جیغ زدن رو دیگه فراموش کرده و با لبهاش صدای "بو" یا "پو" در میاره. بعضی وقتها تو اتاق تنها خوابه وقتی بیدار میشه تمرینشو شروع میکنه و با صدای بو میفهمم بیدار شده و میرم سراغش اونم با دیدنم از ته دل می خنده و خوشحالی میکنه. به غذا خیلی علاقه نشون میده و همینکه خوراکی میاریم برای خودمون خوشحال میشه و فکر میکنه قراره از اون پذیرایی کنیم. با خوشحالی دست و پا میزنه. همین باعث شده که انگیزه بیشتری پیدا کنم برای غذا دادن بهش. و احتمالا زودتر از شش ماهگی غذاشو شروع کنم. تا دوماه پیش اصلا نمیتونستم تصور کنم که غذایی بجز شیر بهش بدم ولی حالا روزشماری میکنم براش و کلی ذوق دارم برای آشپزی برای کوچولوی نازنینم.

خیلی وقته که خواب شبش تنظیم شده و منم راحت میخوابم تا صبح اما پریشب خیلی گریه میکرد و آروم نمی شد. چندبار از خواب بیدارشد آخرین بار پاهاشو شستم آروم شدو خوابید تا ظهر. جمعه برای اولین بار گذاشتیمش توی روروئک. براش خیلی عجیب بود و با چشم های متعجب به جایگاهش نگاه میکرد. چند بار هم تو این هفته تو آغوشی گذاشتمش اونم اولش براش عجیب بود.

این هفته مرجان اینجا بود و تو نگهداری ملودی خیلی کمکم کرد. چندتا کار بیرون داشتم که صبح ها بخاطر خواب ملودی نمیتونستم برم اما بلخره انجام شد. شنبه که مرجان و آقا رضا اومدن سریع ملودی رو بغل کردن یکم بهشون نگاه کرد بعد به من نگاه کرد و زد زیر گریه. منم که بغلش کردم هنوز هق هق میکرد اما زود باهاشون آشنا شد و دیگه موردی پیش نیومد.

برای دخترم: شیرین مامان وقتی تو بغل خاله زدی زیر گریه دیدن اشکهات دلمو میلرزوند اما از اینکه می دیدم اینقدر مامان رو میشناسی و واکنش نشون میدی کلی ذوق کردم. اینو بدون که مامان خیلی عاشقته و یک لحظه هم بدون تو نمیتونم به زندگی کردن فکر کنم عزیزم. پس مطمئن باش هیچوقت تنهات نمیذاریم گلم. اینو بزرگتر که شدی خودت درک میکنی.

پی نوشت1: حال مبینا همچنان مثل سابقه.

پی نوشت2: بلخره امروز قرعه به ناممون افتاد و ملودی رو بردیم مرکز قطره خورد. توی این تحریمها دخترم 3تا قطره رو بیرون ریخت تا یکی بخوره!


عکسها رو در ادامه مطلب ببینید

راستی فونت جدید چطوره؟

 




 

نظرات 6 + ارسال نظر
samira یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 11:10

وای چه جیگر شدیعزیزم

نغمه شنبه 30 آذر 1392 ساعت 00:06

اگه جرات داری دیگه ننویس!!!!!!
ایشالا قابل باشم میام پیشت عزیزم

خوشحال میشیم عزیزم

مرجان جمعه 29 آذر 1392 ساعت 23:31

الهی قربونش برم جیگر خاله ، دو روزه که از پیشش اومدم ولی دلم براش پر میکشه. این وصف حالشم که میخونم بیشتر دلتنگش میشم.
عکساشم خیلی قشنگه ولی کمه بازم بذار

اینجا خیلی جات خالیه. حیف شد رفتی

melika جمعه 29 آذر 1392 ساعت 18:10

farin khale azizam mobark bashe gorbonet beram karaie gadid iad gerefti delam barat ie zare shode

مرسی

نغمه پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 22:20

به سلامتی انگارملودی خانم بلاخره کارای جدید نشون داد ازخودش...دلم میخواد تو رورویک ببینمش عکشو بزار
ملودی روببوس

نغمه پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 22:12

ممنون زهره جان برای من یکی که خوبه این فونت جدید..مرسی.ملودی جون هم روز به روز نازترمیشه ماشالله ...وقتی متنهاتو میخونم انگار کنارتم ازاین بابت خوشحالم

خواهش میکنم عزیزم. چشمهات ناز می بینه
اگه اینجوریه دیگه نمینویسم که بیای پیشمون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.