ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.
ملودی ماه ما

ملودی ماه ما

اینجا عکس ها و خاطرات شیرین دختر نازنینم ملودی ثبت میشه. می نویسم تا یادمان بماند که دختر نازنینم چه مسیری را طی کرده و چطور قد کشیده. اینجا بهانه ی رد شدن و قد کشیدن اوست ... نظم و قائده ای ندارد.

خورشیدک خونه مون 11 ماهه شد

ماه رمضان اومد و منو برد به خاطرات رمضان پارسال، روزهای انتظار شیرین برای اومدنت و روزهای شیرینترِِ داشتنت. دوباره همون حسو  دارم و مشامم پر شده از بوی همون روزها. خدارو شکر که اومدنت همراه شده با این ماه مبارک و دوست داشتنی و هر سال با اومدن این ماه برام این خاطرات شیرین زنده میشن. باورش برامون سخته که 11 ماه چقدر سریع گذشت و تو کم کم داری میشی یه جوجه ی خوردنی یکساله.

بریم سراغ پیشرفتهات توی این مدت: 

تقریبا نیمه ی خرداد که شیراز بودیم بطور واضح خودت دستهاتو از تکیه گاهت آزاد میکردی و مستقل می ایستادی. قبلش بارها سهوا دستات رها می شد اما همینکه متوجه می شدی سریع تکیه گاهتو می گرفتی. چند روز بعدش هم دیدم بدون اینکه متوجه باشی یک قدم برمی داری اما سریع دستاتو میگیری یا اینکه چهاردست و پا میشی. تو این مدت خیلی سریع مسافتهاتو ارزیابی میکنی و اگه ببینی مسافت زیادی هست سریعا خم میشی و چهار دست و پا میری و اگه با یک قدم حل بشه ترجیح میدی راه بری. نمی دونی این یک قدم کوچولوت چقدر برای ما با ارزشه و خوشحالمون میکنه. من که تا چند ساعت بعدش هنوز خوشحالیش تو وجودم هست و باید حتما تو بغلم بچلونمت. و اتفاق تازه ای که درست امروز افتاد اینه که در حالیکه داشتم ازت قیلم میگرفتم و تو تلاش می کردی که دروبینو از دستم بگیری این یک قدم تبدیل شد به دو قدم و من اونقدر خوشحال و هیجان زده شدم که اصلا نفهمیدم فیلمو قطع کردم یا پاز زدم یا دوربینو خاموش کردم ؟؟؟؟ فقط دلم میخواست بوسه بارونت کنم و البته موفق شدم

هنوز عاشق بالا رفتن هستی و خیلی راحت از تخت و مبل و میزها بالا میری و خیلی با احتیاط میای پایین. چند بار موفق شدی علاوه بر بالا رفتن از مبل، از پشتی مبل هم بالا بری و به لبه ی اپن تکیه بدی و معمولا به هدف وسایلی که اونجا دور از دستت میزاریم میری سراغشون. دیگه جابجا کردن مبل زیر اپن شده اولین اولویت کارامون اما چون سنگینه و بابا روزه هست براش سخته و ان شاالله فردا حتما جابجا میشه. 

بیشترین وقتت تو خونه توی آشپزخونه و در حال زیرو رو کردن کابینتها هستی و به جرات اعتراف میکنم که بیشتر از من تو آشپزخونه وقت می ذاری. منم راحتت گذاشتم و فقظ در کابینت شکستنی ها و وسایل برقی و شوینده هارو بستم. مونده سه تا کابینت که تا کامل تخلیه شون نکنی و خودت نری داخلشون خیالت راحت نمیشه. علاوه بر اینها به محض اینکه من برای یه کار کوچیک در یکی از کابینتهای ممنوعه رو باز کنم خودتو میرسونی و میخوای بهش نفوذ کنی. به زحمت باید بندِ درشو وصل کنم و خیلی از این کارم ناراحت میشی و شروع میکنی به تلاش برای برداشتن بند و خوشبختانه هنوز به این کار موفق نشدی وگرنه بعدش نمیدونم از چه راهی استفاده کنم. عاشق این هستی که ظرفهارو داخل هم بزاری و وقتی مثلا یه فنجون میزاری توی یه کاسه بنظرت اتفاق خیلی تازه ای هست و کلی با دیدنش خوشحال میشی بعد درش میاری تا یه بار دیگه امتحان کنی و مطمئن بشی که تکرار پذیره. ماشین لباسشویی هم که دوست صمیمیت هست و ظرف ها یا دستمال ها آشپزخونه وقتی گم میشن سر از اونجا در میارن! یه بار متوجه شدم که از در لباسشویی به عنوان تاب استفاده میکنی و وقتی بازش میکنی خودت بهش آویزون شدی. خیلی خطرناک بود و دیگه وقتی میری سراغش بیشتر مراقبت هستم.

با باز شدن در خونه باید خیلی سریع خودتو برسونی. اگه کسی وارد خونه بشه که به استقبال میری و با اومدن بابا کلی شادی میکنی و دستاتو میبری سمتش که بغلت کنه و اگه بابا بنابه دلیلی بلافاصله بغلت نکنه خیلی مظلومانه بهش نگاه میکنی شروع به گریه میکنی تا زمانیکه بری تو بغلش و این وسط هر چقدر من بهت محبت کنم و بغلت کنم اصلا قابل قبول نیستتت. اگه در خونه برای بیرون رفتن کسی باز بشه انتظار داری که حتما تو هم بری بیرون و باز این مشکلو هر وقت بابا از خونه میره داریم که بعدش با گریه های بی وقفه ی تو همراهه. منم سریع از موقعیت دورت میکنم و سعی میکنم با چیز دیگه سرگرمت کنم. البته این اتفاق زمانهایی که بعنوان مثال همسایه ای میاد پشت در و همونجا صحبت می کنیم هم رخ میده.

پارک روبروی خونه رو خیلی دوست داری و محو تماشای وسایل و بچه ها میشی. تنها مشکلی که هست ما نمیتونیم اونجا بستنی یا تنقلات بخوریم چون تو هم میخوای.

خیلی از اسباب بازی ها و وسایلتو میشناسی و وقتی بهت بگم مثلا لاکپشتت کو؟ اینقدر میگردی تا پیداش کنی و بهم بدی. با توپهات خیلی سرگرم میشی و دنبالشون میکنی و اگه ماهم وارد بازی بشیم هر بار که میگیریش بهمون میدی. نمیدونی چه بازی لذت بخشیه.

دامنه ی لغاتت "بابا" "ماما" و "دَ دَ" هست که از این بین "بابا" رو خیلی بیشتر تکرار میکنی و معمولا به من هم "بابا" میگی

در آخر 11 ماهه شدنتو بهت تبریک میگم عزیزم

ایشالا تو پست بعد بزودی عکسهای این مدت رو میزارم. الان خیلی دیر وقته



نظرات 1 + ارسال نظر
سولماز شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 22:32 http://3fereshteh.blogfa .com

سلام عزیزم دختر لوس باباش ومدافع پدر باید قبول کنیم این قانون قربون دل کوچکش دلش ددر می خواهد

آره سولماز جون کاملا ایمان آوردم به این قانون
راستش الان اینجا خیلی گرمه و بجز شبها اونم یکی دو ساعت نمیشه بیرون رفت. فکر می کنم بخاطر همین خیلی اشتیاق داره بیرون بره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.